فرهنگ ایرانشهری

فرهنگ ایرانشهری

 

فرهنگ ایرانشهری ویژگی‌هایی برآمده از تاریخ کهن و فرهنگ پربار ایرانی دارد، که از این جمله‌اند:

خردگرایی: خرد از ناب‌ترین و غنی‌ترین فرایافت‌های موجود در اندیشه‌ی ایرانیان بوده است. ریشه‌ی آن واژه‌ی اوستایی «خْرَتو» است که به معنای فروغ گوهرین و پرتو ذاتی است. خرد سرمایه‌ی معنوی انسان برای تشخیص نیک و بد از یکدیگر است. بنابراین، فرایافتی ناهمگون با «عقل اسپینوزا» و یا «عقل دکارتی» است که ابزار تمیز سود از زیان می‌باشد. عقل غربی، که پایه‌ی مکتب (Rationalism) است، نیروی بررسی و واکاوی انسان در قلمرو فیزیک و محسوسات است و متافیزیک در آن جایی ندارد.

خرد ایرانی ژرف‌تر و پیچیده‌تر از عقلِ برخاسته از توانِ مغز انسان است. برخلاف عقل غربی، خرد دارای روح است. بر پایه‌ی دریافتی از متون ایرانی، خرد را می‌توان به معنی «عقل زیر چتر اخلاق» گرفت. یکی از اندیشمندان بزرگ ایرانی، ابن‌مقفع (روزبه دادویه) در این‌باره می‌نویسد: «تربیت‌پذیری در سرشت عقل است، و با تربیت است که خرد آدمی رشد کند و پاک و منزه گردد … و عقل آدمی چون تربیت یابد به کار افتد، زیرا رشد و زندگی و زایش خرد با تربیت است».[1] بدین‌گونه باید خرد را «عقل پرورش‌یافته» دانست.[2]

شاید این پرسش پیش بیاید که اخلاق پدیده‌ای است روان و تغییرپذیر با زمان و مکان. بنابراین، خرد نیز پدیده‌ای است که با گذشت زمان و با تغییر اخلاق دگرگونی می‌یابد. پس، بر این پایه، کنشی که روزگاری خردمندانه به شمار می‌رفت، امروزه شاید نابخردانه جلوه نماید. در پاسخ به این پرسش، گرچه می‌توان پذیرفت که برخی ارزش‌های اخلاقی با زمان و مکان دگرسان می‌شوند ولی باید گفت که روان چیره بر اخلاق یا همان قوانین طبیعی، جاودان و پایدار می‌ماند و هرآنچه مانند دزدی، جنایت، دروغ و آز که وجدان بیدار انسانی نپسندد و بیداد در طبیعت بیافریند، همیشه ناپسند و غیراخلاقی انگاشته می‌شود و پیرو زمان و مکان نمی‌باشند.

خردورزی در بیشتر اندرزهای ایرانی در روزگار پیش از اسلام، پیش‌نیاز کامیابی در زمینه‌ی زندگی فردی و همگانی می‌باشد و به عنوان بهترین فرزانگی سفارش شده است. از نوشتارهای پهلوی همچون اندرزنامه بزرگمهر و مینوی خرد گرفته تا کتاب‌های پارسی پس از اسلام، که ریشه در دوران پیش از اسلام داشتند، مانند برزونامه، فرامرزنامه و کوش‌نامه انباشته‌اند از ستایش خردورزی و نکوهش نابخردی. در این میان، گات‌های زرتشت و شاهنامه‌ی فردوسی لبریز از سفارش‌های روشن به پیروی از خرد هستند به‌گونه‌ای که خرد را بزرگ‌ترین سرمایه‌ی انسان می‌دانند. استاد سخن چنین می‌گوید:

خرد افسر شهریاران بُوَد

خرد زیور نامداران بُوَد

خرد زنده‌ی جاودانی شناس

خرد سایه‌ی زندگانی شناس

خرد چشمِ جان است چون بنگری

تو بی چشم، شادان جهان نَسپَری

در سی تا سی و پنج بیت آغازین شاهنامه (بسته به نسخه‌ای که مورد بهره‌گیری قرار گیرد) فردوسی بیست بار واژه‌ی «خرد» و چهار بار واژه‌ی «اندیشه» را به کار برده است. این اندازه‌ی بالا از پیدایی یک فرایافت، یعنی خرد، در اثری که به‌گونه‌ای شناسنامه‌ی ایرانیان به شمار می‌آید، نشانگر ارج بنیادین جامعه‌ی ایرانی به این ارزش والای انسانی بوده است. فردوسی همچنین شاهنامه را با گزاره‌ی برجسته‌ی «به نام خداوند جان و خرد» آغاز می‌نماید؛ آغازی که ناهمسو با دیگر آثار ادبی ایران در همه‌ی این هزار و اندی سال می‌باشد.

شایسته‌ی یادآوری است، نخستین مرد و زن در استوره‌های ایرانی هنگامی که از پیکر گیاهی به پیکر انسانی دگرسان می‌گردند، این‌گونه از سوی اهورامزدا سفارش می شوند: «هرمزد به “مشی” و “مشیانه” گفت که مردم‌اید، پدر و مادر جهانیان‌اید. شما را با برترین عقل سلیم آفریدم. جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشه‌ی نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید. دیوان را مستائید».[3] برای این دو انسانی که می‌رفتند تا نسل آدمی را در کره‌ی خاکی بگسترانند، «عقل سلیم» یا همان خرد بزرگ‌ترین سرمایه برای زندگی انگاشته شده است.

برای پیکار با دیوان اهریمنی، خرد جنگ‌افزار آدمی است و آن است که می‌تواند انسان را از بلایای اخلاقی و ویرانگر رهایی دهد و آسودگی گیتی و مینو را برای آدمی به همراه بیاورد:

ز دانــا بپــرسیـد پـس شهـریـار

که چون دیـو بـا دل کند کارزار؟

به بنده چـه دادست کیهان‌خدیـو

که از کار کوته کنـد دست دیـو؟

چنین داد پاسخ که دست خـرد

ز کــردار اهــریـمنـان بـگــذرد

خــرد بــاد جــان تـرا رهنمون

که راهی درازست پیش اندرون

ز شمشیر دیـوان خـرد جـوشن‌ست

دل و جــان داننــده زو روشن‌ست

در گات‌ها، زرتشت نیز می‌گوید:«بهترین گفته را با گوش بشنوید. با اندیشه‌ی روشن به آن بنگرید. سپس هر مرد و زن از میان دو راه موجود نیكی و بدی، یكی را از روی خرد و اختیار برگزینند».[4] در جایی دیگر، زرتشت به دختر خود، «پروچیستا»، و دیگر دختران دم بخت، می‌گوید که بر پایه‌ی خرد خویش و با آگاهی، همسر خود را برگزینند.[5]

«مردان‌فرخ»، نویسنده‌ی یکی از متون پهلوی در سده‌ی نهم ترسایی، بازگو می‌کند که چگونه به بررسی دین‌ها و آیین‌های دیگر پرداخته تا بتواند خِرَد را جست‌وجو نماید و سرانجام آن را نه در ادیان و کیش‌های رایج و قراردادی که در راستی و درستی یافته است. او درباره‌ی این سفر حقیقت‌یاب این‌گونه می‌نویسد: «و چون به این ترتیب نگریست، به خواستاری خِرَد در این جهان، شهر به شهر و ناحیه به ناحیه درآمد و از بسیار کیش‌ها و گرایش‌های مردمانی که آنان را در دانایی برتر می‌اندیشید، پرسید و پژوهش کرد و چون دید که هر یک از آنان چنان متناقض و مخالف دیگری است، آنگاه دانست که این کیش‌ها و گرایش‌ها که با هم این‌چنین متناقض هستند نمی‌توانند از اندیشه‌ی یزدان باشند، زیرا که دین ایزدان راستی و قانونشان درستی است».[6]

 

دادورزی: داد یا همان «دات» یا «داتا»، در ریشه‌ی خود، معنی قانون و سامان (نظام) می‌دهد. به همین دلیل، دوره‌ی پیشدادیان در شاهنامه به روزگاری گفته می‌شود که نخستین شیوه‌ی قانون‌گذاری در آن روی می‌دهد و ایرانیان با سامان و نظام اجتماعی آشنایی می‌یابند.[7] در مقدمه شاهنامه ابومنصوری می‌خوانیم که «نخست پادشاهی که بنشست هوشنگ بود و او را پیشداد خواندند که پیشتر کسی که آیین داد در میان مردمان پدید آورد، او بود» و بدین ترتیب نخستین قانون‌گذاری در میان ایرانیان در زمان هوشنگ رخ داد.

فرایافت داد در اندیشه‌ی ایرانشهری دربرگیرنده‌ی نیکبود (صلاح) کشور است و ناهمگونی ظریفی با «عدالت اروپایی» یا همان Justice دارد. هرچند این فرایافت معنی امروزی خود، یعنی «عدل» و «عدالت»، را هم در بر می‌گیرد، ولی کرانمند به این دو فرایافت ارزنده نمی‌گردد. داد در فرهنگ ایرانشهری به معنی عدل است؛ یعنی هر چیزی و هر کسی را در جای خود نهادن و به معنی عدالت است؛ یعنی هر حقی را به جا آوردن و ادا نمودن. افزون بر این‌ها، داد در خود معنای قانون و «اشا» را نیز در بر می‌گیرد. قانون برپایی مقررات در زندگی روزانه است و اشا هنجار و سامان موجود در هستی، که ارج به این دو، آسایش و آرامش دو جهان (گیتی و مینو) را به همراه دارد.

پس از خرد، فرایافت داد بیش از هر ویژگی دیگری در شاهنامه ستوده شده ‌است. همچنین در شاهنامه نزدیک به صد و هفتاد بار واژه‌ی دادگر به کار برده شده است که نشانگر جایگاه آن در ذهن و اندیشه‌ی نخبگان ایرانشهر در روزگاران کهن بوده است. به اندازه‌ای «داد» و «بیداد» برای تبار ایرانی ترازوی نیکی و بدی بوده‌اند که ستمکاره‌ای چون ضحاک ماردوش، که هفده پسر کاوه آهنگر را به کشتن داده بود، برای گذشتن از ریختن خون هیجدهمین پسر کاوه، از وی خواست تا دادگری و مهرپروری ضحاک را گواهی دهد؛ یعنی فرمانروای بدنام و رسوایی چون ضحاک اهریمن‌کیش نیز برای ماندگاری حکومتش نیاز به تأیید توده‌ها و خُستویی بر دادگریِ نداشته‌اش داشته است.

آیین نیکی که پس از آن در ایرانشهر بر پا بود، در پی پاسداشت حقوق مردم، که بر پایه‌ی داد (قانون) کشور بود، پدیدار گشته بود. این آیین بار عام جشن نوروز در زمان ساسانیان بود. بدین‌گونه که فرد ستمدیده می‌توانست از هر ستمگری حتی خود شخص شاه در نزد شاه شکوه کند و درخواست دادخواهی نماید. به پیشگاه خود پذیرفتن رعیت به مناسبت‌های ملی و دادن امکان دادخواهی به آنان در راستای نشان دادن خواست شهریار برای برپایی و نگهداشت داد در کشور انجام می‌شد. در سیاست‌نامه‌ی خواجه نظام‌الملک آمده است:«رسم مَلِکان عجم چنان بود که روز مهرگان و نوروز، پادشاه مرعام (توده‌ی مردم) را بار دادی و هیچ‌کس را بازداشت نبودی».[8] فارغ از اینکه در کاربرد، چه اندازه این سنتْ کارآمد و یا ناکارآمد بوده، نفس این سنتِ پسندیده خود نشانگر پاسخ‌گو بودن همه‌ی نهادها و چهره‌ها، از جمله خود شخص شاه، در برابر ملت بود. پافشاری دولت بر بستن همه‌ی بیدادگری‌ها، برجستگی جُستار دادگری در پاسداشت حقانیت شهریاران را نشان می‌داد.

ابن مقفع، اندیشمند و دانشمند برجسته‌ی ایرانی دوره‌ی بنی‌امیه، در پیوند با شرایط فرمانروا در نگاه ایرانشهری چنین می‌گوید: «مردی که به درستی خود را به داد در اندیشه، گفتار و کردار وادار سازد فرمانرواست».[9] بدین‌گونه، اندیشمند بی‌هماورد سده‌های نخست هجری داد را پیش‌نیازی برای داشتن حقانیت در فرمانروایی می‌داند. در پندنامه آذرباد و مینوی خرد آمده است که «انسان نیکوکار، دادگر است و می‌داند که اجرای تنبیه روا نیست، مگر آنکه حقیقتِ جرم ثابت شده باشد. او با دشمنانی که با ما در حال پیکار هستند نیز با داد و انصاف رفتار می‌کند».[10] اینجا دیگر دادورزی نه تنها برای خودی‌ها سفارش شده که رعایت داد در رویارویی با دشمنان نیز اندرز شده‌است.

 

آبادگری: «آباد کردن گیتی» گرچه پیامد نهادینه شدن «خِرَد» و روان شدن «داد» در زندگی انسان است، ولی در گوهر خویش ارزشی است زندگی‌ساز و جهان‌آرا که ریشه در عرف ایرانشهری داشته است. انوشیروان به درستی تأثیر داد بر آبادانی را دریافته بود: «پس درست آن دیدم که باجگزاران (مالیات‌دهندگان) را از کار خویش بیش از آنچه زندگی بدان برپای دارند و به آبادانی شهرهایشان پردازند نباشد. نیز روا ندانستم که به سود کشور و پاسداران کشور، دست آبادگران را تهی سازم و درمانده‌شان کنم، که اگر چنین کنم به سپاهیان و مالیات‌دهندگان یک‌جا ستم کرده‌ام. چه، اگر آبادگرانِ مالیات‌دهنده تباه شوند، آبادی نماند و آبادی جز به کشور و مردم نباشد. اگر مالیات‌دهندگان را مایه‌ی زندگی و آبادانی نماند، جنگجویان که نیرو از آبادانی و آبادگران دارند نابود گردند که کشور جز از فزونی داشتهٔ مالیات‌دهندگان آباد نگردد».[11]

یادگارهای کهن‌ترین اندیشمند سرزمینمان، زرتشت، برای ایرانیانی که در سده‌های پس از وی زاده می‌شدند، مانده‌های ارزنده‌ای چون درختان «سرو کاشمر» و «سرو اسفراین» بود. درختْ نماد زندگی و آبادانی است. این‌ها نمادهای تابناکی در ارج‌گزاری به ارزش والای آبادگری در فرهنگ ایرانشهری بوده‌اند. کریستین سِن درباره‌ی نگاه ایرانی _ زرتشتی به آبادسازی و عشق به زندگی و از سوی دیگر زوال و کم‌رنگ شدن این نگاه در پایان دوره‌ی ساسانیان چنین می‌نویسد: «در تحت تأثیر افکار نوین، آن خوشبینی نخستین که بنیاد دین زرتشتی و برانگیزندهٔ مردمان به کار و کوشش بود، پژمرده و گسیخته شد. میل به زهد و ترک زندگی که در فرقه‌های مخالف آیین زرتشت (مانند مانویان) رواجی بسزا داشت، رفته‌رفته وارد آیین زرتشتیان نیز شد و بنیان این دیانت را برانداخت».[12]

 

شادزیستی: جامعهْ بی شادی ناخوش است و در آن یک بیماری به ایجاد و گسترش بیماری‌های دیگر می‌انجامد. جامعه‌ی اندوهگین نه تنها پویایی و سازندگی خود را از دست می‌دهد، بلکه گرایشش به ایستایی در برابر بیداد و ستم کمتر می‌شود. از آنجا که شادی کردن مردم در جشن‌ها، مانند نوروز و شب چله و چهارشنبه‌سوری، یک کنش گروهی است، جلوگیری از آن جامعه را دل‌مُرده می‌سازد و از افزایش پیوندهای عاطفی میان ملت پیشگیری می‌کند.

در سراسر گاهان سخن از آباد کردن جهان و شاد کردن مردمان می‌رود و همه‌ی کوشش برای زندگی نیک می‌باید که به شادی مردمان انجامد. بنا بر کتاب مینوی خرد، زمین شادمان آن است که «[مردم] در آن شیون و مویه نکنند.»(۱۳) سنگ‌نوشته‌ی داریوش هخامنشی نیز همین را می‌گوید: «آن است اهورامزدا که آسمان را آفرید که زمین را آفرید و مردمان را آفرید و از برای مردمان شادی آفرید!»

 در شاهنامه‌ی فردوسی نیز، پس از تنِ درست، شادی خواسته می‌شود:

چه دانی کز آن، تن بوَد سودمند

همان بر دلِ هر کسی ارجمند؟

چنین داد پاسخ که چون تن درست

بوَد، دل جز از شادمانی نجست (شاهنامه، سخنان بزرگمهر)

ناشادی در اندیشه‌ی ایرانی گناه به شمار می‌رفته است و در این‌باره به گفتاری از گزیده‌های زاداسپرم اشاره می‌شود که گفت: «… تا او را از نابودی و بزه (گناهِ) ناشادی کم باشد … .»(۱۴)

 

دهشمندی: در فرهنگ ایرانشهری ارزش نیکوکاری در سرشت نیکی است، نه در پاداشی که برای انجام کار نیک مژده داده شده است. پس، نه وعده‌ی حور و جنّت انگیزه‌ی ایرانشهری برای دهشمندی است، نه ترس از جهنم و مار غاشیه انگیزه‌ی دوری گزیدن از بدی است. کیفر بدی نیز در گوهر آن است که زیستن در تباهی و زوال خواهد بود.

در گاهان، هات ۴۸، بند ۴، آمده است: «پروردگارا! کسی که اندیشه‌اش نیک یا بد باشد، کردار و گفتار و وجدان او نیز به نیکی یا بدی خواهد گرایید. راهی که اندیشه به آزادی اختیار کند، اراده و ایمان نیز از آن پیروی خواهد کرد.»(۱۵)

 

 آزادگی: در گذر روزگار، ایرانشهریان بدان‌جای رسیدند که آزادگی انسان را در آن دانستند که با داشتن همه‌ی توانایی‌ها و زورآوری و برتری، فروتن باشد و خویش را از دیگران برتر نشمرد و از این روی، آزار و ستم به زیردستان نرسد و چون ایرانیان چنین بودند، خویش را آزاده می‌نامیدند و این سخن فردوسی، که اسدی توسی آن را زیرِ واژه‌ی سترگ آورده است به نیکی اندیشه‌ی فروتنی و آزادگی ایرانی را می‌رساند:

ستوده بود، نزد خُرد و بزرگ

اگر زادمردی نباشد سترگ(۱۶)

اگر آزادمردی (ایرانی) لجوج و بی‌آزرم و تند نباشد، خُرد و بزرگ او را می‌ستایند و مغز این سخن فردوسی آن است که آزادمرد که فروتن است نمی‌باید که سترگ بوده باشد و به دیگران بی‌آزرمی روا دارد.

با همه‌ی این، آزادگی افزون بر پایداری در برابر ضدارزش‌ها، خم نشدن در برابر قدرت‌های زور و زر هم هست. در رویارویی رستم و اسفندیار این ویژگی را چنان‌که باید می‌بینیم، آنجا که اسفندیار بر آن می‌شود که بنا بر فرمان شاه رستم را دست‌بسته به پایتخت ببرد، رستم به اسفندیار می‌گوید:

ز من هرچ خواهیت فرمان کنم

ز دیدار تو رامش جان کنم

مگر بند کز بند عاری بوَد

شکستی بوَد زشت‌کاری بوَد

نبیند مرا زنده با بند کس

که روشن روانم برین‌ست و بس

که گوید برو دستم رستم ببند

نبندد مرا دستْ چرخ بلند

 

پی‌نوشت:

۱. ادب صغیر، ابن‌مقفع.

۲. سه گونه خرد در نزد ایرانیان شناسایی می‌شده است: «آسن خرد» یا خرد خدادادی، خردی است که در گوهر انسان است. دیگری «گوش‌وسرود خرد» که فراگرفتنی است. بنابراین، به پرورش انسان برای به کار گرفتن آن نیاز است. سومین گونه‌ی خرد، «رشن خرد» است که با احساسات و عواطف انسان در پیوند قرار می‌گیرد و از این راه جلوه می‌یابد.

۳. وندیداد، برگ ۸۱

۴. گات‌ها، علی‌اکبر جعفری، هات ٣٠، بند ٢

۵. همان

۶. از ایران زرتشتی تا اسلام، شائول شاکد، برگردان مرتضی ثاقب‌فر، برگ ٢٣١

۷. پیشداد (Pēš-dād) در پهلوی و پَرَداتَ (Para-dāta) در زبان اوستایی.

۸. سیاست‌نامه، خواجه نظام‌الملک، به کوشش جعفر شعار، برگ ۴۹.

۹. از ایران زرتشتی تا اسلام، شائول شاکد، برگردان مرتضی ثاقب‌فر، برگ ٢٠٢.

۱۰. ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، برگردان از رشید یاسمی، برگ ۴١٨.

۱۱. تجارب الامم، مسکویه، برگردان از علینقی منزوی، جلد یک، برگ ٨۴.

۱۲. ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، برگردان از رشید یاسمی، برگ ۴٢١.

 ۱۳. مینوی خرد، ترجمه‌ی احمد تفضلی، تهران: توس، ۱۳۶۳، رویه‌ی ۲۹.

۱۴.  گزیده‌ای از زاداسپرم، ترجمه محمدتقی راشدمحصل، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۶، رویه‌ی ۵.

۱۵. گاثاها یا سروده‌های آسمانی اشو زرتشت، فیروز آذرگشسپ، تهران، ۱۳۶۱، رویه‌ی ۸۸.

۱۶. لغت فرس اسدی توسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، طهوری، تهران، ۱۳۵۶، رویه‌ی ۱۰۵.

برگرفته از: شاهین‌ نژاد، پیش‌درآمدی بر اندیشهٔ سیاسی ایرانشهری، چاپ دوم، ۲۰۱۵. با ویرایش و افزایش و کاهش.