مسعود لقمان: «مرتضی ثاقبفر»، مترجم، جامعهشناس، ایرانشناس، تاریخدان و شاهنامهپژوه، در ۹ امرداد ۱۳۲۱ در تهران زاده شد و ۱۱ دی ۱۳۹۱ چشم از جهان فروبست. (۱)
تألیفها
پژوهندهی روزگار نخست
ثاقبفر شاهنامه را اثری میدانست که از نظر شناخت درست درونه و ژرفای فرهنگ ایران باستان، چه در میدان نظر و چه در پهنهی عمل، توانسته بود بخشی از روح واقعی فرهنگ ایران را بنمایاند. او شاهنامه را سرود شادمانی قوم دلاوری میدانست که در سراسر تاریخ خود جز رنج و پیکار همیشگی بهرهای نداشته است و لیک این سرنوشت را نه با ناله و مویه که با شادی برخاسته از روانهای پرمایه پذیرفته است و این شادینامه را چنان زیبا و حیرتانگیز میدانست که در برابر ژرفای سخن حکیم توس، از رنگ باختن شادمانی شیللر و سمفونی نهم بتهوون رنجکشیده، یاد میکرد. (۱۳۷۷: ۱۵۳، ۱۵۴ و ۱۵۵)
از هنگامی که در سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ نخستین مقالههای ثاقبفر دربارهی شاهنامهی فردوسی در فصلنامهی جهان نو آن روزگار به چاپ رسید و در سال ۱۳۷۸ در بخش دوم کتاب بنبستهای جامعهشناسی ایشان بازنشر شد، وی در آرزوی این بود که پژوهشی کلینگرتر دربارهی شاهنامه انجام دهد؛ پژوهشی که برآمده از پرسشهایی بنیادینی بود که خوانشهای مکرر شاهنامه در ذهن و ضمیرش ایجاد کرده بود؛ پرسشهایی فلسفی چون: مفهوم آگاهی و خودآگاهی در تاریخ و رابطهی آن با پیدایش شاهنامه، پیجویی و بررسی خاستگاههای اجتماعی و فرهنگی شاهنامه که برترین آنها، فلسفهی زرتشت در گاهان است و چگونگی تجلی یافتن جستارهای بنیادی گاهانی در شاهنامه که حاصلش کتاب کمتر خواندهشده، اما استخواندار و پرارج شاهنامة فردوسی و فلسفة تاریخ ایران است. این کتاب بنیادین در شاهنامهپژوهی، که از منظری دگرگونه و فلسفی به شاهنامه مینگریست، چنان مهجور واقع شد که، بهرغم آنکه ثاقبفر آن را در ۱۳۶۴ به فرجام رساند، انتشار آن ۱۳ سال به درازا کشید تا آنکه انتشارات قطره و معین در سال ۱۳۷۷ به زیور طبعش آراستند. پربیراه نیست که گفته شود پس از انتشار مقالههای ثاقبفر در اواخر دههی ۴۰ و نهایتاً این کتاب جامع، دیگرانی که نگاهی جامعهشناختی یا فلسفی به شاهنامه داشتهاند یا به تکرار سخنان او پرداختهاند یا آنکه نتوانستند به عمق و ژرفایی که این کتاب در شاهنامهپژوهی بدان دست یازیده است، نزدیک شوند.
ثاقبفر در بخشهای فرجامین شاهنامة فردوسی و فلسفة تاریخ ایران برخلاف آنانی که به علت ناآشنایی با فرهنگ ایران یا کژاندیشی ایدئولوژیک یا سودای دشمنی با ایران یا واژگونه به علت شور ایرانخواهی و بیزاری از تازیان که چشمانشان را فروبسته است و نتوانستهاند میان واقعیتهای گوناگون و پراکنده وحدتی برقرار کنند و حلقهی اصلی زنجیر و عامل مسلط و تعینکننده را بیابند، در بررسی ریشههای شکست جامعهی ساسانی از روش جامعهشناختی بهره میگیرد و به علتالعللی ورای علل اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و نیز طبیعی، که الزاماً همگی نادرست هم نیستند، اشاره میکند و ریشههای شکست ایرانیان به هنگام تازش تازیان را برمیرسد و آن را در کژرویهای دینی و رخنهی اندیشههای دینی دیگر نشان میدهد و با تأکید بر فلسفهی تاریخ اوستایی به نقد فلسفهی تاریخ ایرجی مینشیند. بنیاد نگرش ثاقبفر در پژوهشهایی از این دست بر پیوند ایدئولوژی و دولت (یا دین و شهریاری) استوار است که خود بدان باور داشت.
ثاقبفر، فلسفهی تاریخ اوستایی را برمیرسد و هدف آفرینش انسان در این فلسفه را همانا یاری رساندن او به اهورامزدا در پیکار با اهریمن میداند تا تخم نیستی و بدی از گیتی برافتد و هستی و نیکی به جاودانگی رسد. پس وظیفهی انسان در گیتی مبارزه با پلیدی و تمام مظاهر آن از طریق نیکی است و معنای نیکی نیز در نهایت چیزی جز کار شادمانه و همراه با راستی (یعنی وظیفهشناسی) و یاری به آبادانی جهان نیست. این آبادانی، جهان را پیش میبرد و خودبهخود مخالف خواست اهریمن است که گرایش به نیستی و ویرانگری و نابودی هستی و گیتی دارد. تنها با وجود انسان و به یاری پیکار دائمی او با بدی، چه به صورت جنگ و چه به چهرهی کار آبادگرانه و شادمانه و نیکوکارانه، است که هستی میتواند ببالد و قدرت بالقوهی خداوند فعلیت یابد. بنابراین، از آنجایی که هم گیتی و هرچه در آن است و هم زندگانی انسان در گیتی همگی با هدف پیکار با اهریمن نیستیگرای و جاودانه کردن هستی آفریده شدهاند، نه تنها این جهان و زندگانی در آن بد و زشت نیست، بلکه تنها از طریق نیک زیستن در این جهان و تکامل بخشیدنِ آن است که سرانجام تضاد میان گیتی و مینو، میان جهان مادی و معنوی، از میان برمیخیزد و گیتی و مینو یگانه میشوند و به سخن دیگر، بهشت پدیدار میگردد. (۱۳۷۷: ۳۵۰ و ۳۵۱)
در کنار فلسفهی تاریخ اوستایی در شاهنامه، فلسفهی تاریخ دیگری نیز با چهرهای، دستکم در عرصهی نظری، آشکارتر وجود دارد که ثاقبفر آن را «ایرجی» نام نهاده است. او الگوی زندگی ایرج و عقاید او را سرچشمهی اصلی تمام باورهای جهانگریزانه، شهادتطلبانه و صوفیمنشانهای میداند که جای به جای از اندرزهای درون شاهنامه سر برمیکشد و نگرشی تازه نسبت به جهان در برابر فلسفهی اوستایی مطرح میکند. ثاقبفر بر این باور است که جامعهی آن روز ایران، آمادگی بیشتری برای پذیرش فلسفهی ایرجی دارد تا اوستایی و یورش ترکان و مغولان و تاتاران و پی آن رشد حیرتانگیز تصوف در ایران را نیز مؤید همین نظریهاش میداند و بدینسان بر این باور است که دوگانگی روحی درونی جامعهی ایرانی با شاهنامهی فردوسی نیز به پایان نمیرسد و تا امروز ادامه مییابد. (۱۳۷۷: ۳۵۲، ۳۵۳ و ۳۵۷) ثاقبفر در جستار «بخشی از انگارة ایرانیان از کیستی خویش از دیرباز تاکنون» در این باب میافزاید: «دستکم از زمان فردوسی تاکنون بیش از هزار سال است که ما ایرانیان با ایرج همذاتانگاری کردهایم و میکنیم، چه فردوسی را خوانده باشیم و ایرج را بشناسیم و چه نخوانده باشیم و نشناسیم. پیوسته خود را شهید انگاشتهایم و برای شهیدان سینه زدهایم و هماره خود را در معرض تهاجم و توطئهی دشمنان دیدهایم و میبینیم. هیچگاه نخواستهایم بپذیریم که جهان همین است که هست. چه به فلسفهی اوستایی و گاهان باور داشته باشیم که دورهی پیدایش آدمیزاد بر روی زمین را دورهی آمیزش اجتنابناپذیر نیکی و بدی میداند، چه به خدای قادر مطلق قهّار و جبّار و مکّاری معتقد باشیم که هر کاری بخواهد میکند و ما هم سر از کارش درنمیآوریم و پس بهتر است تنها خاموش بمانیم و پرستنده و بنده و عاشق این خدا باشیم و چه به هیچ خدایی باورمند نباشیم و به جهان واقعی بنگریم که همیشه ماهیان بزرگتر، ماهیان کوچکتر را بلعیده و میبلعند، آیا جز این چارهای هست که از شهیدنمایی و شهیدپرستی و پیوسته چشم به راه سوشیانت و منجی بودن دست برداریم و به جنگافزار خرد و دانایی مسلح شویم تا بتوانیم نه تنها باقی بمانیم، بلکه بهراستی پیروز و کامیاب شویم؟ … ملّتی که پیوسته در درازای تاریخ، خود را آماج یورش بیداد دشمنان و بیگانگان دیده و در عین حال خویشتن را مکلف به پدافند از نیکی و از میان بردن ستم در جهان انگاشته است و نیز چهبسا همهنگام، این یک خودآگاهی ژرف تاریخی و هشداری باشد به خویشتن که تا زمانی که ایرانیان روحیهای چنین ایرجوار دارند از آشوبهای اهریمنی نتوانند گریخت.»
ثاقبفر در پایان شاهنامة فردوسی و فلسفة تاریخ ایران پرسشی نوین و جسورانه مطرح میکند و میپرسد که: «آیا اکنون و طی دهههای اخیر، یک بار دیگر ایران پس از هزار سال در معرض گزینش دوبارهای میان فلسفهی اوستایی و فلسفهی ایرجی قرار نگرفته است؟» (۱۳۷۷: ۳۵۷)
پاسخ به چالشهای جامعهشناختی
بنبستهای جامعهشناسی کتابی است در دو بخش. بخش نخست دربرگیرندهی شش مقالهی جامعهشناسانه و اجتماعی ثاقبفر است و بخش دوم دربرگیرندهی چهار مقالهی شاهنامهپژوهی ایشان.
نخستین مقالهی این کتاب «نگاهی به جامعهشناسی هنر و حماسه» است. در این جستار، ثاقبفر به عیانترین نحو، ارزشهای پایهای خود را بیان میدارد و بحث خویش دربارهی حماسه را با تکیه بر فلسفهی هگل اعلام میدارد و آگاهی ملی را تعیینکنندهترین نقش در شکلگیری حماسهی ملی برمیشمرد و تأثیر ساخت اقتصادی به معنای مارکسی آن (یعنی مجموع نیروهای مولد و مناسبات تولیدی)، حتی غیرمستقیم، بر تشکیل حماسه ملی را رد میکند.
«بنبستهای جامعهشناسی»، جستار دوم این دفتر است و ثاقبفر در اینجا بر این باور است که جامعهشناسی هنوز دانش نیست؛ زیرا نه دقت علمی به مفاهیم ویژهی خویش بخشیده و نه موفق به ساخت یک دستگاه نظری آغازین شده است که پایهای گردد برای کشف روشهای جدید و پژوهشهای بعدی تا به کشف قوانینی جزئیتر بینجامد و سپس راه را برای پیشرفت سریع این دانش هموار کند و به قانونهایی عامتر دست یابد. او بر این باور است که جامعهشناسی، مانند هر حوزهی معرفت، توانایی دانش بودن را دارد، به شرط آنکه نخست ارادهی دانش شدن را بازیابد (۱۳۷۸: ۱۱۲) و چنین همانگونه که از نام این مقاله برمیآید به چالشهای جامعهشناسی و راههای برونرفت از این چالش اشاراتی دارد.
«روشهای ریاضی در علوم اجتماعی»، عنوان مقالهی بعدی است. در گفتوگوهایی که با ثاقبفر دربارهی این مسئله داشتم، او بیان کرده بود که این مقاله در واقع چکیدهی پایاننامهای بود که قصد داشت در سوربون برای دریافت دکترا از آن دفاع کند که با وقوع انقلاب و تصمیم بازگشت به ایران، هیچگاه به وقوع نپیوست. نویسنده در این جستار، روشهای ادراکی و شهودی در جامعهشناسی را به کناری مینهد و با بهره از ریاضیات و رایانه، طرحی نو برای دقیقتر کردن علوم اجتماعی درمیافکند.
«ناسیونالیسم ایرانی و “مسئله ملیتها” در ایران» از جمله نوشتههای راهگشایی است که تاکنون در حوزهی مطالعات قومی ایران نوشته شده است. ثاقبفر در دو جستار کاملاً متفاوت، ولی مرتبط، «ناسیونالیسم در ایران» را موضوع یک بررسی جدی تاریخی و نیز جامعهشناسی قرار داده است و در مقولهی دوم «تاریخچهی طرح “مسئلهی ملیتها و خلقها” در ایران» را برمیرسد تا دریابد آیا این موضوع، به راستی یک پرسش اجتماعی واقعی در ایران است یا مسئلهای است کاذب و فراوردهی نقشههایی که دشمنان ایران در پی سود خود برای ما طرحریزی کردهاند. ثاقبفر در فرجام این مقاله نتیجه میگیرد که «ملتگرایی مسبوق به وجود ملت و بنابراین مشروط به وجود آگاهی ملی است و ایران از کهنترین تاریخهای میهنپرستی و خودآگاهی ملی در جهان برخوردار است و قدرت ناسیونالیسم ایرانی و فرهنگ آن چنان بوده که با وجود اینکه در معرض بزرگترین یورشهای تاریخی در سراسر طول تاریخ جهان قرار داشته است، همه را تاب آورده و از میان نرفته، بلکه فرهنگها و اقوام مهاجم را در خود تحلیل برده، نامناسبترین عناصر فرهنگی را حذف و مناسبترین عناصر را اخذ کرده و ترکیب نویی پدید آورده است و به گواهی تاریخ و حتی کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، ملت ایران هیچگاه دارای فرهنگی مبتنی بر ستم به اقلیتهای قومی و نژادی و مذهبی نبوده است. این ملت در عوض، طی قرنها از سوی کسانی که خود را زیر ستم ملی میپندارند -و در واقع در هویت خود نیز دچار خطا هستند و با ایرانیان درآمیخته و فرقی با آنها ندارندـ مورد ستم قرار گرفته است و جز در برخی مناطق معدود، که دور از دسترس یورشها بودهاند، اکنون آنچه در سراسر کشورْ ایرانی نامیده میشود، آمیختهای است از همهی اقوام که همگی با ملاط استوار فرهنگ یگانهی ایرانی به هم جوش خوردهاند. بنابراین، سخن از خلوص نژادی گفتن چه از لحاظ نژادشناسی و چه از نظر اخلاقی و سیاسی بیمعنا و پوچ است و با این حال، سخن از وحدت فرهنگی و وجود فرهنگ واحد ایرانی میتوان و باید گفت. آنچه به این ملت وحدت میبخشد نه خلوص نژادشناسانه، بلکه وحدت و تداوم فرهنگی و ملی و سیاسی است و بدین ترتیب، در جهانی که اجبارهای اقتصاد و سیاست بینالمللی، کشورهایی را که در سراسر قارهی اروپا چندین قرن است با یکدیگر در جنگاند و برانگیزندهی دو جنگ بزرگ جهانی بودهاند، این چنین ناچار به نزدیکی و یگانگی میسازد که از تفاوتهای زبانی و فرهنگی و کینههای تاریخ چشم میپوشند تا در برابر سایر قدرتهای جهانی طرح یک اروپای متحد را بریزند؛ در جهانی که عصر قدرتهای بزرگ و یکپارچه است؛ در جهانی که اعراب دهها سال است برای وحدت عربی مبارزه میکنند و حتی وقتی ما دست دوستی مسلمانی به سوی آنها دراز کردیم ما را مجوس خواندند، این چه دسیسه یا نادانی است که جامعهای کهن و با فرهنگ و یکپارچه را میخواهند به سوی تجزیه بکشانند؟ آیا تردید دارند که ایرانیان با تمام نیرو پایداری خواهند کرد؟» (۱۳۷۸: ۲۰۹، ۲۱۰ و ۲۱۱)
«علم یونانی، جهل ایرانی، عدل عباسی»، دیگر مقالهی این دفتر، پاسخی دانشمندانه است به مصاحبهی مجلهی دانشمند با دکتر علیاکبر صالحی، رئیس وقت دانشگاه صنعتی شریف، که گفته بود ايرانيان پيش از اسلام علم نداشتهاند و علم مخصوص يونانيان بوده است! ثاقبفر با محور قرار دادن و پاسخ به این پرسشها: «۱. آیا منظور ایشان از عدالت اجتماعی همان دموکراسی به سبک یونانی و حداکثر غربی است؟ ۲. آیا در یونان باستان عدالت اجتماعی وجود داشته است؟ ۳. آیا به راستی اصولاً و بهویژه در عهد باستان، عدالت اجتماعی انگیزهی اصلی پیشرفت دانش بوده است؛ یعنی آیا تاریخ تحلیلی علم و جامعهشناسی شناخت، چنین درسی به ما میآموزد؟ ۴. آیا شیوهی ملل مشرق، بهویژه ایران، لزوماً باید در بیان مطالب فلسفی همانند یونان باشد تا علم و فلسفه تلقی شود؟ ۵. آیا در دوران خلفای اموی و بهویژه عباسی که علم در ایران به چنان رشد حیرتآوری رسید، عدالت اجتماعی وجود داشته است؟ ۶. چرا اسلام که دامنهی فراخ مرزهایش از شرق به هندوستان و از غرب تا مرزهای فرانسه گسترده شده بود، فقط بهخصوص در ایران چنان میوههای پرباری به بار آورد و خود اعراب کمترین سهم را داشتند؟ ۷. و بالاخره آیا ایرانیان از نژاد برگزیده و برتری بودند که به چنین کامیابیای دست یافتند یا علل فرهنگی و اجتماعی در پس چنین موفقیتی نهفته بود؟» (۱۳۷۸: ۲۱۸) به صالحی چنان پاسخی گفت که حتی دانشجویان دانشگاه شریف کپی این مقالهی او را به درودیوار دانشگاه چسباندند.
«اهمیت شناخت عقاید و تلقیات جوانان در بررسی مسائل آنان» پایانبخش بخش جامعهشناسی این کتاب است که در سال ۱۳۵۰ در بخش روانشناسی اجتماعی «مؤسسهی مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران» نوشته شده است.
«سوگنامهی رستم و سهراب»، «تازیانهی بهرام، کوبه بیدارگر»، «سوگنامهی فرود» و «مرگ کیخسرو» مقالاتیاند که در بخش شاهنامهپژوهی این دفتر آمده که از نگاه و منظری دگرگونه به این بخشهای شاهنامه پرداخته شده است.
نبرد شاهین آگاهی و کرکسهای دژآگاهی در «آگاهی آریایی»
آگاهی آریایی از کتابهای منتشرنشدهی ثاقبفر است. در گفتوگویی که با ایشان با نام «بازخوانی یک زندگی؛ یکی داستان پر آب چشم» داشتم، دربارهی این اثر چنین میگوید: «از اسفند سال ۱۳۵۹، نوشتن کتاب آگاهی آریایی را با خشم و خروش و در عین حال شوری دیوانهوار به شیوهی نیچه و به پارسی سره آغاز کردم و تا اواخر امرداد ۱۳۶۰ آن را به پایان رساندم. در این کتاب، آگاهی آریایی به گونهی شاهینی تصور میشود که پس از هزار سال ترک سرزمین اصلی خود و رفتن به اروپا دوباره بازمیگردد و بر ستیغ دماوند مینشیند و با دیدن وضع اندوهبار ایران، نخست میگرید و سپس به یادآوری افتخارات گذشتهاش میپردازد، ولی سرانجام به خود نهیب میزند و نبرد با کرکسهای مادّی، تازی و هگلی را آغاز میکند. این نبردها، گفتوگوهایی جدلی هستند، میان شاهین آگاهی و کرکسهای دژآگاهی.»
اما ثاقبفر در نقدی بر کتابِ پیامبر آریایی، با نام «گزندهاي تعصب»، خاطر نشان کرده است: «هنگامی که کتاب منتشرنشدهی ۵۰۰ صفحهای آگاهی آریایی را نوشتم، سرشار از شور و احساس و در عین حال خشم و خروش از رویدادهای زمانه بودم و در نتیجه نتوانستم از یکسونگری و نادیده گرفتن ۱۴۰۰ سال تاریخ بعد از اسلام ایران در امان بمانم. چنانکه ایدئولوگهای اسلامی آن زمان نیز نتوانسته بودند از تعصب و یکسونگری و نادیده گرفتن هزاران سال تاریخ کهن پیش از اسلام ایران مصون بمانند و گمان نمیکنم که اگر امروز زنده بودند، از میوهی بذری که نشاندند، شادمان و خرسند میشدند.» بنابراین، او ضمن این اعتراف صریح، خردمندانه اشاره میکند که «به هر روی، هدف بنیادی هرگونه پژوهشی دربارهی تاریخ و فرهنگ ایران (چه پیش و چه پس از اسلام) باید در درجهی نخست غبارروبی و گردگیری (یعنی شناخت درست) و سپس خانهتکانی و غربال کردن، یعنی گزینش جنبههای نیکو و سودمند برای پیشرفت ایران بزرگ و نیز اشاعهی پیام جهانی ایران برای کمک به درمان احتمالی دردهای کنونی همهی بشریت و دور ریختن عناصری باشد که گرچه شاید در زمان خود شایسته و کارآمد بودند، ولی اکنون کارآمدی ندارند و بنابراین، ضمن احترام و حفظ این میراث کهن، باید در موزهی تاریخ جای گیرند.»
دانشیمردی آراسته به چندین هنر
افزون بر سه کتاب بحثشده در بالا، دو اثر منتشرشدهی دیگر ایشان بررسی وضع کارمندان مراکز جوانان در ایران (مؤسسهی تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ۱۳۵۰) و راهنمای تألیف، ترجمه و ویرایش (مهاب قدس، ۱۳۶۵) است. چهار کتاب منتشرنشدهی دیگر ایشان که از سوی نشر شورآفرین در دست انتشار است، نامشان چنین است: دین و دولت در ایران (۱۳۶۷)، دین هخامنشیان (ترجمه و تألیف ۱۳۹۱)، پیرامون شاهنامهشناسی و ایرانشناسی و پیرامون جامعهشناسی و سیاست که دو اثر اخیر، مجموعهگفتوگوها، سخنرانیها و مقالات ایشان است.
جهانبینی
دیدگاه فرهنگی-سیاسی
ثاقبفر «ایرانگرا» بود و سنجهاش برای هر جهانبینیای، منافع ملی ایران. او پیشینهی هر قوم را به منزلهی شناسنامهی فرهنگی آن قوم میدانست و شناخت درست هویت خویشتن را لازمهی بقا و تکامل هر قوم و ملت. او بر این باور بود که کارکرد این نیاز اجتماعی چنان شدید و حیاتی است که ملتهای جدید و نوپا که در طول تاریخ گذشته موفق به وحدت و تشکیل دولت نشده و بنابراین به راستی، تاریخ و خودآگاهی تاریخی ندارند، امروز میکوشند تا تاریخی برای خود بتراشند و حتی جعل کنند. ثاقبفر، باور به خودآگاهی ملی ایرانیان از دوران کهن تا به امروز داشت و در این میان، شاهنامهی فردوسی و پیش از آن خداینامکها را مهمترین نشان این خودآگاهی ملی تا دوران مدرن، که ایرانیان به طور دقیق با تاریخ ایران باستان آشنا شدند، میدانست. ثاقبفر، به نهضتهای فرهنگی سدههای سوم و چهارم قمری بسیار استناد میکرد و بر این باور بود که: «در کنار جنبشهای نظامی-سیاسی در سه سدهی نخست هجری که سرانجام به تشکیل دولتهای مستقل ایرانی انجامید، ایرانی نه تنها یگانگی سیاسی، بلکه وحدت اعتقادی، دینی و هویت ملی خود را در خطر دید و به همین علت به نهضتهای فرهنگی روی آورد. بارزترین نهضت سیاسی-فرهنگی این دوره پیدایش جنبش «شعوبی» یا به زبان فارسی «میهنپرستی» است و چنانکه میبینید آشکارا معادل همین واژه «ناسیونالیسم» امروزی است.» در این میان، تألیف شاهنامهی فردوسی را اوج تلاش فرهنگی نهضت ملیگرایی برای حفظ زبان فارسی و تاریخ ایران «یعنی دو عامل اصلی و بنیادی هویت ملی» میدانست و از عوامل مهم دیگر در ایجاد هویت ملی به اعتقادات دینی و مجموعهاسطوره و اندیشههای فلسفی، که فردوسی در انعکاس همهی اینها نیز کاملاً موفق بوده است، اشاره میکرد و هنگامی که برخی میگفتند که که فردوسی هدف آگاهانهی سیاسی-فرهنگی نداشته است، پاسخ میگفت که چگونه ممکن است در قرن پرتبوتاب چهارم هجری، یعنی پس از آنهمه جنبشهای سیاسی-نظامی بر ضد چیرگی اعراب و سپس دست یافتن ایرانیان به استقلال و آنهمه ترجمهی خداینامکهای (یا شاهنامههای) دورهی ساسانی از پهلوی به فارسی و تألیف چندین شاهنامه به نثر و نیز بالندگی نهضت فرهنگی شعوبی در ایران، که فردوسی نیز عضو آن بود، چنین بتوان پنداشت؟! او ناسیونالیسم ایرانی در دورهی معاصر را مانند دورههای گذشتهی تاریخ ایران، واکنشی در برابر هجوم بیگانه و عوامل داخلی آن میدانست؛ همانطور که حماسهسرایی و ملیگرایی پس از حملهی اسکندر (کتاب یادگار زریران، بخش بزرگی از داستانهای گیو و گودرز و بیژن و حتی شخصیت رستم و نیز قیام پارتها) و پس از حملهی اعراب را واکنشی در برابر تهاجم نظامی-سیاسی-فرهنگی بیگانه ميدانست. ناسیونالیسم ایرانی در دورهی معاصر را نیز، چه به صورت سیاسی (در زمان امیرکبیر، نهضت تنگستان و نهضت ملی شدن صنعت نفت) و چه به صورت فرهنگی (از دورهی رضاشاه تاکنون)، در درجهی نخست، معلول هجوم استعمار و در وهلهی دوم واکنشی در برابرِ هم غربزدگان راست و چپ و هم عربزدگان میدانست و ازاینرو، این ناسیونالیسم را واکنشی مینامید. ثاقبفر دربارهی کارآمدی نهاد سیاسی-تاریخی فرمانروایی در ایران بر این باور بود که: «ایرانیان با آنکه به ترجمهی تمام آثار فلسفی و علمی مهم بزرگان یونان پرداختند، ولی به نوشتههای سیاسی آنها هیچگونه توجهی نداشتند و تردیدی در برتری نظام پادشاهی بر نظام دموکراسی از نوع یونانیِ آن وجود نداشت. ازاینرو، در آن روزگار اثری از ترجمهی کتابهایی نظیر جمهوری افلاطون یا سیاست ارسطو نمیبینید. فقط با تغییرات شدید علمی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی در غرب و پیشرفت نظامهای مردمسالار در آن کشورها از یک سو و تباهی شدید جامعهی قاجاری از سوی دیگر بود که در نخستین سالهای قرن بیستم میلادی ایرانیان را به فکر محدود کردن قدرت استبدادی شاه انداخت و نهضت مشروطه پدید آمد.» او میاندیشید: «دورهی پهلویان است که به همهی آرمانهای فکری و فرهنگی و تا حدی اقتصادی مشروطیت تحقق میبخشد، ولی در استقرار دموکراسی ناکام میماند که علت اصلی آن فقر فرهنگی جامعهی ایران و نیروهای بهاصطلاح اپوزیسیون بوده است.» (۲) نگاه او دربارهی سررشتهداران سیاسی نیز چنین بود: «جامعهی ما اگر میخواهد سیاستمداران «پوپولیست» و عوامفریب و فریفتهی عوام کمتر کامیاب شوند یا روزی برسد که اصلاً کامیاب نشوند؛ اگر میخواهد سیاست به معنای «هنر تحقق ممکنها» جای ریاکاری، عوامفریبی و ایدئولوژیبازی را بگیرد و شعور و خرد سیاسی به جای شور و هیجانات عاطفی تودهها و تودهفریبها بنشیند، افزون بر شناخت ساختارهای سیاسی، اجتماعی و بهویژه فرهنگی، باید عمیقاً درک کند و بپذیرد که میان «اخلاق فردی» و «اخلاق اجتماعی و سیاسی» تفاوتی عمیق وجود دارد، همانطور که در جامعهشناسی میان تصورات فردی و جمعی (به قول دورکیم) تفاوتی عینی است؛ و این البته یکشبه تحقق نمیپذیرد و نیاز به کار فرهنگی طولانی و چنانکه گفته شد، گسترش یافتن بحث در این زمینه و پرورش یک نظریهی سیاسی درست دارد. جامعهی ما هیچگاه، بهخصوص در طول دو قرن گذشته، این را درنیافته بود و هنوز نیز درنیافته است و درست از همینروست که چهبسا خطاکارترین یا فرصتسوزترین سیاستمداران این دوره وجیهالملهتر و محبوبترند و هوشمندترین آنها مطرودتر.» (۳)
دین در منظر او
نگاه ثاقبفر به دین از منظری هگلی و در واقع جامعهشناختی و فلسفی بود. او دین را به عنوان دستگاه منسجم اعتقادی یا جهانبینی و به زبان اروپایی «ایدئولوژی» جامعه میدانست که نه تنها رابطه انسان با خدا را تعیین میکند، بلکه با تعریف چیستی و کیستی خداوند، چگونه و چرایی آفرینش، هدف زندگانی این جهان، فرجامشناسی انسان و نظایر آن، تعیینکنندهی نظامی سیاسی و نظام اخلاقی فردی و اجتماعی است. از این منظر، مهمترین نقش را به دین در تعیین هویت ایرانی از طریق تعیین نظام حکومتی و سیاسی میداد. او دین را تعیینکنندهترین عامل در سرشت فرمانروایی میدانست و بر این باور بود که ماهیت سلطنت آرمانی خداوند بر جهان الگوی سلطنت زمینی انسانها بود و دربارهی ایران اعتقاد داشت که مزدهیسنا خداوند را زورگویی خودکامه نمیداند، بلکه دوست و یاور انسانها میشناسد و اساساً هدف از آفرینش انسان یاوری او به خداوند برای غلبه بر اهریمن بوده است. بنابراین، قدرت مطلقهی خداوند بالفعل نیست، بلکه بالقوه است و با همکاری انسان این قوه به فعل تبدیل میشود. پس چون فرمانروایی خداوند همراه با دوستی با انسان و دادگرانه و پدرسالارانه است، در ادبیات سیاسی کهن ایران نیز پیوسته بر دادگری شاه تأکید شده است. پس از اسلام هم، تصور از سلطنت ایزدی خداوند دگرگون شد و هم با هجوم قبایل ترک و تاتار و مغول به ایران ماهیت سلطنت تغییر یافت. ایرانیان با آنکه در مقام دبیری یا وزارت کوشیدند به خلفای بغداد یا سلاطین ترک و مغول آداب و شیوهی کشورداری و دادگری بیاموزند، اما اکثر آنها چیزی نیاموختند و ازاینرو پس از اسلام، سلطنت استبدادی تبدیل به «قاعده» شد و شاهان دادگر بسیار «استثنا» بودند. (۲) او عمیقاً باور داشت که: «بین فرهنگ دینی و دموکراسی همخوانی وجود ندارد؛ زیرا تمام ادیان شامل یک هستهی عقیدتی اصیل هستند که ریشه در گذشتهای دور دارد و این فاصلهی زمانی باعث ایجاد ناهماهنگی میان ارزشهای مقدس و ارزشهای دموکراسی میشود. ارزشهای دموکراسی که به نوبهی خود به بستر فرهنگی، اجتماعی، اخلاقی یا اقتصادی از زمان رنسانس به بعد مربوط میشوند، به دوره و محیط دیگری غیر از دوره و محیط ارزشهای دینی تعلق دارند.» (۴)
پینوشت
۱. نگارنده گفتوگویی مفصل در سال ۱۳۸۵ با مرتضی ثاقبفر دربارهی زندگیاش داشته که افزون بر اینکه زندگینامهی اوست، به نوعی جزء تاریخ شفاهی ایران معاصر نیز به شمار میآید. بنگرید به: «بازخوانی یک زندگی؛ یکی داستان پر آب چشم» در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.
۲. «سرشت تاریخنویسی» در گفتوگوی مسعود لقمان با مرتضی ثاقبفر دربارهی جامعه و دین ایرانیان و یونانیان باستان در ۱۸ بهمن ۱۳۸۶ در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر. همچنین «گفتوگو با مرتضی ثاقبفر» در: احمدی، حمید، ایران: هویّت، ملیّت، قومیت، مؤسسهی تحقیقات و توسعهی علوم انسانی، چاپ دوم، ۱۳۸۶. نیز «جایگاه عدالت در سوءتفاهمهای تاریخی» منتشرشده در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر و همچنین مقدمهی مرتضی ثاقبفر بر آوری، پیتر و دیگران، تاریخ ایران دورة پهلوی، از مجلدات تاریخ کمبریج، ترجمهی مرتضی ثاقبفر، جلد دوازدهم، جامی، ۱۳۸۸.
۳. بنگرید به: «نگاهی به کتاب دکتر محمد مصدق، آسیبشناسی یک شکست»، نوشتهی مرتضی ثاقبفر در تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر.
۴. در اینباره بنگرید به: «ایدئولوژی، فرهنگ و دموکراسی» در گفتوگوی مرتضی ثاقبفر با کتاب ماه علوم اجتماعی، خرداد و تیر ۱۳۷۸.
منابع
احمدی، حمید، ایران: هویّت، ملیّت، قومیت، مؤسسهی تحقیقات و توسعهی علوم انسانی، چاپ دوم، ۱۳۸۶.
ثاقبفر، مرتضی، شاهنامة فردوسی و فلسفة تاریخ ایران، انتشارات قطره و انتشارات معین، ۱۳۷۷.
ثاقبفر، مرتضی، بنبستهای جامعهشناسی، نشر بیستون، ۱۳۷۸.
برگرفته از: سرو سهی: یادنامهی استاد زندهیاد مرتضی ثاقبفر، انجمن پژوهشی ایرانشهر، ۱۳۹۱